کشتی هایم غرق شده است!!
آری!
خندق مرگ جلوی پایم  هر روز غروب سبز می شود!
وگوسفندان قربانی هر شب از من طلب آب می کنند!!!!
احساس میکنم هر شب در وان دروغ غسل می کنم
وریشه های آن گیاه افیونی با اندام های حساس م بد رفتاری می کند!
اصلا از تفکر زمینی بیزار شده ام
از خوابیدن کنار چمدان های پر از اجساد عروسک های پشمی
و بد دهانی یاد دادن به طوطی همسایه
و خوردن تخمه کدو با پوست
پیر مرد پرسید!
پسر کشتی هایت غرق شده اند!
گفتم آری پدر
ان هم به دست شما!?
از تعجب نوک شاخه هایش از زیر پوست پیشا نی اش نمایان بود!
خلوتی شب مانند جای پای خرس روی چمن های باغ مرابه ترس وامی دارد وقتی بوی تند و ملوس سرکه مادر بزرگ زیر راه پله باز مرا به یاد کشتی هایم میاندازد
ته همه چیز من فقط دنبال تفکری هستم که بگوئید هسته زرد آلو نیا نیست همیشه شیرین باشد!!!
بنا نیست همیشه برای شیر ریخته شده گریه کرد!!
و همچنین بنا نیست من از خود اثری برجا گذارم!!!

 

نویسنده:محمّد رازانی


مشخصات

آخرین جستجو ها